شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ اتومبيل مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يک تيمارستان پنچر شد و راننده مجبور شد همانجا به تعويض لاستيک آن بپردازد. هنگامي که آن مرد سرگرم اين کار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهره‌هاي چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوي آب انداخت و آب مهره‌ها را برد.
آزاد شو
مرد حيران مانده بود که چکار کند. او تصميم گرفت که ماشينش را همانجا رها کند و براي خريد مهره چرخ برود. در اين حين، يکي از ديوانه‌ها که از پشت نرده‌هاي حياط تيمارستان، نظاره‌گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از 3 چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسي!
آزاد شو
آن مرد اول توجهي به اين حرف نکرد، ولي بعد که با خودش فکر کرد، ديد راست مي گويد و بهتر است همين کار را بکند. پس به راهنمايي او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست. هنگامي که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: "خيلي فکر جالب و هوشمندانه‌اي داشتي، پس چرا تو را توي تيمارستان انداختنت؟" ديوانه لبخندي زد و گفت: من اينجام چون ديوانه‌ام، ولي احمق که نيستم!
آزاد شو
رتبه 92
3 برگزیده
257 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
آزاد شو عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top